مدیران میانی قدرت فزآینده ای دارند که در صورت بستر مناسب می توانند میانجی خوبی بین مدیر عالی و کارکنان باشند. مدیران میانی از یکسو با اطلاع از دیدگاه های مدیر عالی، می توانند کارکنان را هم مسیر سازند، و از دیگر سو متکی بر قابلیت های فراوان کارکنان می توانند ایده ها و دیدگاه های کارکنان را به سرعت به مدیران عالی ترجمه کنند؛ به گونه ای که فعالیت ها در فضایی شادمان و بهره ور حفظ و تداوم یابد.
تنها شرط لازم آن است که مدیر عالی برای نقش مدیران میانی، جایگاهیی حقیقی و نه فرمایشی قائل باشند. از دیگر سو، مدیران میانی نیز باید افزون بر دانش های روز و تجربه های مثبت و ارزنده، زمینه های ادراکی مدیران و کارکنان را شناسایی و پردازش دقیق کنند.
در دنیای امروز کسب و کار نقش و اهمیت کارکرد مدیران میانی آنطور که باید و شاید جدی گرفته نمی شود. شان و منزلت و رتبه آنها در بسیاری از سازمان ها تنزل پیدا کرده است و بدتر از آن در برخی دیگر از سازمان ها، مدیران میانی فاقد قدرت اجرایی کافی هستند و در برخی موارد غیر ضروری در نظر گرفته می شوند. چنین رویکرد و طرز تفکری نسبت به این مدیران غیر منصفانه و اشتباه است.
مدیران میانی نقش کلیدی در موفقیت یک سازمان دارند، اگرچه نقش آنها نسبت به گذشته تقاوت های قابل ملاحظه ای پیدا کرده است. در سازمان هایی که بطور سنتی به صورت سلسله مراتبی اداره می شوند، مدیران میانی به عنوان ابزاری برای کنترل گردش اطلاعات و اطمینان از اینکه کارگران و کارمندان مشغول کار هستند در نظر گرفته می شوند. نقش ها به روشنی مشخص شده بود و دستورات از بالا به پایین منتقل می شد و افرادی که در میانه این سلسله مراتب قرار داشتند، ورود و خروجی اطلاعات را مدیریت می کردند.
با وجود این، امروزه در عصری زندگی می کنیم که اطلاعات بسیار آزادانه تر از گذشته در جریان است و مرزهای سلسله مراتب کمرنگ تر شده است.
مدیران میانی امروز نسبت به همتایان خود در دوران کنترل و دستور، نقش های متفاوتی بر عهده دارند و به همین دلیل به مهارت های جدیدی نیاز دارند.
بر اساس مطالعه ای که در نشریه هاروارد بیزنس ریویو منتشر شده است، ۶۷ درصد از شرکت ها به این نتیجه رسیده اند که باید در برنامه های آموزش مدیران میانی خود تجدیدنظر کنند.
مهم ترین قابلیت هایی که مدیران میانی باید داشته باشند.
۱. تاثیرگذاری
بسیاری از مردم تصور می کنند که اهمیت مدیران میانی رو به افول است زیرا آنها کمتر بطور مستقیم در فرآیند تصمیم سازی و تصمیم گیری دخالت دارند. این تصور البته خلاف واقعیت نیست، اما نباید فراموش کنیم که وظیفه اصلی مدیران میانی پُر کردن خلا میان مدیران ارشد سازمان و کارکنانی است که مسئول انجام فعالیت های روزمره هستند.
از هیمن رو، این مدیران می توانند از طریق تسهیل کردن فرآیندهای سازمان تاثیر بسزایی بر عملکرد آن داشته باشند. چالش جدید مدیران میانی امروز این است که از طریق نفوذ تاثرگذاری و نه دستور و بخشنامه، مدیریت کنند. «چون من گفتم» برای تعامل با کارمندان امروز بی تاثیر و بی فایده است.
صدور دستورات سازمانی با تکیه بر سلسله مراتب اداری برای هدایت نیروی کار امروز تاثیر چندانی ندارد و به جای آن کسب اعتیار میان کارکنان و تاثیرگذاری بر آنها، باید سرلوحه کار مدیران میانی قرار گیرد.
جلب اعتماد کارکنان و بدست آوردن اعتبار میان آنها مستلزم شنیدن دغدغه های آنها و فراهم کردن شرایطی برای آنان است تا بتوانند بهتر تصمیم گیری کنند. ایجاد چنین شرایطی برای کارکنان اهمیت بسیار زیادی دارد.
اقدام دیگری که مدیران میانی باید در دستور کار خود قرار دهند، ایجاد هماهنگی با سایر مدیران هم رده خود است تا اطمینان حاصل کنند که فعالیت های آنها جهت گیری هماهنگ و صحیحی دارد.
این امر بخصوص در سازمان های بسیار بزرگ که شعب متعددی دارند و با سرعت رشد بالایی دارند، اهمیت دارد.
۲. الهام بخشی
همه ما می دانیم که اشتیاق و نوآوری نقش کلیدی در موفقیت سازمان دارد. بدون تردید، نمی توان هیچکس را مجبور کرد که نسبت به کار خود اشتیاق داشته باشد و یا اینکه در آن نوآوری به خرج دهد. بنابراین، نقش مدیر میانی بیشتر از کنترل افراد برای انجام کارهای محول شده به آنها، ایجاد انگیزه و شوق در نیروی انسانی به منظور ایجاد بهترین عملکرد در آنها است.
بهترین مدیران افرادی هستند که بین هوش منطقی (IQ) و هوش هیجانی (EQ) خود پیوند برقرار کنند. آنها به جای چیست ها بر چراها و چگونه ها تمرکز می کنند. آنها کلان نگر و دوراندیش هستند و توانایی ایجاد حس مشترک مسئولیت و مالکیت را دارا هستند. این گروه از مدیران صرفاً به دنبال دستور دادن نیستند.
مدیران میانی باید بیشتر از آن از دستاوردهای خود احساس غرور کنند، باید به موفقیت های نیروهای خود افتخار کنند.
مدیریت میانی به معنای قرار دادن بهترین افراد در مناسب ترین جایگاه ها است. آنها باید به اعماق احساسات و انگیزه های نیروهای خود نفوذ کنند و توانایی های بالقوه آنها را شکوفا کنند.
۳. انتقال تجارب و دیدگاه های نیروها
در یک سازمان باز، شایسته سالاری حاکم است، به این معنا که از ایده های خوب از هر جا که باشد استقبال می شود. وظیفه مدیران میانی این است که از طریق ایجاد کانال های ارتباطی، زمینه گردش و انتقال ایده های خوب کارکنان را در سازمان فراهم کنند.
مدیران میانی باید کاری کنند که صدای همه کارکنان در سازمان شنیده شود. آنها باید پیوسته از نیروهای خود بخواهند که نظرات و دیدگاه های خود را در مورد فرآیندهای سازمان به مدیران بالاتر انتقال دهند. به عبارت دیگر، مدیران میانی نباید اجازه بدهند که تنها صدای موافق شنیده شود.
در بسیاری از سازمان ها، روشن ترین نشانه مخالفت این است که اعتراضی شنیده نمی شود. در نتیجه، دغدغه ها و ناراحتی های کارکنان به گوش مدیران ارشد سازمان نمی رسد. مدیران میانی باید فضایی امن برای بیان اعتراضات و مشکلات از سوی نیروهای خود ایجاد کنند.
نقش های جدید مدیران میانی نیازمند ایجاد مهارت ها و قابلیت های جدیدی در آنها است. سازمان ها باید این مهارت ها را در مدیران خود تقویت کنند. در ابتدا باید نقش جدید مدیران میانی را پذیرفت.